قسمت ششم-اتمام حجت امام حسین علیه السلام-
ثمّ وثب الحسين عليه السّلام متوكّئا على سيفه، فنادى بأعلى صوته، فقال: أنشدكم اللّه، هل تعرفونى؟ قالوا: نعم، أنت ابن رسول اللّه و سبطه. قال: أنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ جدّى رسول اللّه؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ أمّى فاطمة بنت محمّد صلّى اللّه عليه و آله؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ أبى علىّ بن أبى طالب؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ جدّتى خديجة بنت خويلد، أوّل نساء هذه الأمّة إسلاما؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: أنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ سيّد الشّهداء حمزة عمّ أبى؟ قالوا: اللّهمّ نعم، قال: فأنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ جعفر الطّيّار فى الجنّة عمّى؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: فأنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ هذا سيف رسول اللّه و أنا متقلّده؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: فأنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ هذه عمامة رسول اللّه أنا لابسها؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: فأنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ عليّا كان أوّلهم إسلاما و أعلمهم علما و أعظمهم حلما و أنّه ولىّ كلّ مؤمن و مؤمنة؟ قالوا: اللّهمّ نعم. قال: فبم تستحلّون دمى و أبى الذّائد عن الحوض غدا، يذود عنه رجالا كما يذاد البعير الصّادى عن الماء، و لواء الحمد فى يدى جدّى يوم القيامة؟ قالوا: قد علمنا ذلك كلّه و نحن غير تاركيك حتّى تذوق الموت عطشا. فأخذ الحسين عليه السّلام بطرف لحيته و هو يومئذ ابن سبع و خمسين سنة، ثمّ قال: إشتدّ غضب اللّه على اليهود حين قالوا: عزير ابن اللّه. و اشتدّ غضب اللّه على النّصارى حين قالوا: المسيح ابن اللّه. و اشتدّ غضب اللّه على المجوس حين عبدوا النّار من دون اللّه. و اشتدّ غضب اللّه على قوم قتلوا نبيّهم. و اشتدّ غضب اللّه على هذه العصابة الّذين يريدون قتل ابن نبيّهم
العصابة الّذين يريدون قتل ابن نبيّهم.... سپس امام حسين عليه السّلام درحالىكه بر شمشيرش تكيه كرده بود، برخاست و با صداى بلند ندا درداد و گفت: شما را به خدا آيا مرا مىشناسيد؟ گفتند: آرى تو پسر رسول خدا و سبط اويى. گفت: شما را به خدا، آيا مىدانيد كه جد من، پيامبر خداست؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: شما را به خدا، آيا مىدانيد كه مادرم، فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه عليه و آله است؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: شما را به خدا آيا مىدانيد كه پدرم، على بن ابى طالب است؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: شما را به خدا، آيا مىدانيد كه خديجه دختر خويلد، نخستين زن از زنان اين امت، كه اسلام آورد، مادربزرگ من است؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: شما را به خدا، آيا مىدانيد كه حمزۀ سيد الشهداء، عموى پدر من است؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: شما را به خدا، آيا مىدانيد كه جعفر طيّار، (پروازكننده در بهشت) عموى من است؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: شما را به خدا، آيا مىدانيد، اين شمشيرى كه من به كمر بستهام، شمشير رسول خدا است؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: شما را به خدا، آيا مىدانيد اين عمامهاى كه من بر سر نهادهام، عمامۀ رسول خدا است؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: شما را به خدا، آيا مىدانيد كه پدرم در اسلام، نخستين و در دانش، داناترين، و در خويشتندارى، بزرگترين مردم است و همانا او، هرمرد و زن مؤمن را مولا است؟ گفتند: آرى به خدا. گفت: با اينكه مىدانيد پدرم، فردا (روز رستاخيز) سر چشمهدار حوض كوثر است، برخى از مردمان را از آن خواهد راند آنچنانكه شتر تشنه را از سر آب مىرانند، و با اينكه مىدانيد در روز رستاخيز «لواى حمد» در دست جدّم خواهد بود، پس براى چه خونم را حلال مىكنيد؟ گفتند: اين همه را مىدانيم امّا، باز از تو دست برنداريم تا از تشنگى، طعم مرگ را بچشى. امام حسين عليه السّلام كه در آن روز، پنجاه و هفت سال را پشت سر نهاده بود، دستى بر محاسنش كشيد و سپس گفت: خشم خدا بر يهود، هنگامى سخت گشت كه گفتند: «عزير، پسر خدا است» و خشم خدا بر مسيحيان، وقتى دشوار گشت كه گفتند: «مسيح، پسر خدا است». و خشم خدا بر مجوسان زمانى فزونى گرفت كه به جاى خدا، آتش را پرستيدند. و خشم خدا بر هرامّتى وقتى سخت شد كه پيامبرشان را كشتند. و خشم خدا اينك بر اين گروه از مردان، كه مىخواهند پسر پيامبرشان را بكشند، شدّت يافته است
**شيخ صدوق، الأمالى، صفحه 223-222.